۱۳۸۷ دی ۱۰, سه‌شنبه

مسابقه ی پرتاب بی تربیتی

 


....که یک هو یکی از بچه ها پرسید آقا «پرتاب لنگه کفش  به سوی کسی»کار بی ادبانه ی است؟ بنده هم که مطمئنا که آن همه از احتزار آن ها از کارهای بی ادبانه حرف می زنم بدون معطلی گفتم بله بسیار کار بی ادبانه ای است. یکی دیگه پرسید حتا اگر به صورت جورج بوش کافر اشغال گر آمریکا باشد(دقت کنید عباراتی که در وصف رییس جمهور یک کشور دیگر به کار برد چقدر شبیه اخبار ۲۰/۳۰ و ساعت ۹ شب است) باز هم در جواب گفتم باز هم کار بی ادبانه ای است.می گوید آقا خوب جرج بوش اشغال گر است و کشور این بیچاره ها را اشغال کرده است می گویم پسرم من نگفته ام آن هایی که به طور رسمی علیه آمریکا می جنگند, آدم های بی ادبی هستند. عزیز جان بوش اشغال گر است درست اما آن جا میدان جنگ نبود. در آن محل خبرنگار تنها کار مودبانه ای که حق انجام آن راداشت سوال کردن بود و از این توضیح ها..... اما باز یکی می گوید ولی آقا اگر کار بدی بود که کشور خودمان مسابقه ی پرتاب لنگه کفش نمی گذاشتند.....


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

خطاب به زن



«تو دیر رسیده ای»*

من هیچ گاه نخواهم رسید

سیبی را که جدم

جرات خوردن اش را

از «زن»اش گرفت

پیش از هردوی آن ها

بلعیده ام

این گونه

از ازل تا به امروز

در برزخ رحمت و لعنت خداوند

از حلق خویش آویزان ام

بهار۸۵

=================



*شروع این شعر را از شعر دوست گرامی و شاعرم«خانم ناهید عرجونی» گرفته ام.هرچند شعرش یادم نیست ولی به یاد دارم شعری با این شروع داشت

» ادامه مطلب

۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

بکارت امر سیاسی شده

هر گاه به مسائل زنان اندیشیده‌ام، جنبه های حقارت‌بار و پارامترهای غیر انسانی و تبعیض آمیز  حاکم بر زنان نظرم را جلب کرده است، شکل اجتماعی وسیاسی شده ی نگاه به بکارت زنان قبل از ازدواج (دختر) بسیار حائز اهمیت است؛ دقیقا مسئله همان دختر ماندن زنان، قبل از شرف یابی به حضور شاهزاده ی سوار بر اسب سفید بال( بی.ام.وی. سفید یخچالی) در حجله ی ممهور به مهر پدران و زنان پیر سالخورده ی قابل اعتماد قبیله است؛ و دختر ماندن دقیقا به معنای زیر سلطه ی معنوی و مادی(فیزیکی) خانواده است، و خانواده  به عنوان یک نهاد سکس سالار و سرمایه سالار و در ژرف ترین شکل خود نهادی پدر سالار و «نرسالار» تلقی می شود. و این گونه دختر در فرهنگ ما هنوز به انسان(زن)ی گفته می شود که افتخار ازدواج با یک مرد را پیدا نکرده است، زنی که تا از زیر سلطه ی این یکی مرد(پدر یا برادر) خارج نشود  و به سلطه ی مرد دیگری(شوهر) در نیاید حتا اگر پروفسور(استاد دانشگاه) شود و سن کمال عقل و اندیشه هم بیابد باز هم نهایتا «دختر» است؛ فوقش «پیر دختر»، که این عنوان پیر دختر نیز از روی دو تحقیر به وی اعطا می شود ؛ اول «سن سالارانه»  به معنای از کارافتادگی یا کم کارکردی جنسی ، دوم «وابسته انگاری جنس زن» یعنی هیچ مردی این افتخار را نصیب این دختر نکرده است که وی را «بگیرد» و تا زمانی که مردی این زن را نگیرد، هکذا او رشد نیافته و هم چنان دختر تلقی می شود. (به معنای واژه ی«بگیرد» دقت شود!)

 این رسم دیرین از زمان به معنای زندگی قبیلگی تا به امروز که در آپارتمان و برج و آسمان خراش و اتوبان و مترو  و... زندگی می کنیم، هم چنان باقی است؛ پای بر جا و سخت زی. هنوز هم بزرگترین کابوس دختران، مادران ، پدران وبرادران غیور  روی دادن کوچک ترین اتفاق، برای بکارت عضو خانواده شان یعنی دختر  است، که هر گونه اتفاق دیگری حتا پارگی عصب های بیناییُ، شنواییُ، رگ های قلب و... و هزاران آسیب جسمی، حتا به قیمت از دست رفتن جان، نمی تواند به پای کابوس وقوع کوچک ترین اتفاق  و آسیب به این چند مویرگ خونی که به دلیل به هم پیوستگی، شکلی «پرده وار» به خود گرفته است، برسد؛ و هکذا این پرده از دیر باز پرده ی شرف و ناموس و حیثیت  مردانگي  بزرگ و كوچك مردان خانواده و ایل و طایفه و قبیله و.. شده است.

بكارت امر فيزيولوژيك اجتماعي شده

از زمان شكل گيري يا تفوق الگوي زندگي جامعه‌ي كشاورزي، بشر اتفاقي اقتصادی به نام «مازاد مصرف» را تجربه کرد. تا پیش از آن انسان‌ها در زندگي «جوامع باغچه كاري» به اندازه ي نياز روزمره‌شان توليد و مصرف داشتند؛اما در  الگوی اخیر  عملیات كشاورزي به جاي «باغچه» در« مزرعه» و به جاي «زنان» كه امور باغچه ي منزل را بر عهده داشته‌اند، توسط  «مردان» در بيرون خانه انجام مي‌شد. به دلیل وسعت زمین زیر کشت رفته و برداشت محصول انبوه تر نسبت به برداشت از باغچه ی کوچک خانگی، مقدار توليد از مقدار مصرف خانوار افزون‌تر شده و طبيعتا بخشي از آن انبار مي‌شد واین ذخیره سازی به افزایش قدرت اقتصادی صاحبان کالا منجر می گردید. ضمن آن که این کالا (مازاد مصرف)می توانست در مقابل کالای دیگری معاوضه یا مبادله شود. به این ترتیب از افزایش مازاد مصرف، مفهومی به نام «سرمایه» شکل گرفت.

از آن زمان، تعداد مصرف کنندگان و مشروعیت آن ها برای استفاده از نتایج تولید برای صاحب سرمایه اهمیت یافت. بنابراین در حالی که تا آن زمان مدیریت بر رابطه ی جنسی و تولید مثل توسط زنان اعمال می شد و زن این امکان را داشت بدون تعیین محدودیت از سوی هر نیروی بیرونی، رابطه ی جنسی داشته باشد و لذا معلوم نبود كه فلان فرزند به دنيا آمده محصول رابطه‌با كدام يك از مرداني  بوده كه زن مذكور با وي رابطه‌داشته است و از همین روی بود که تبار انسان از مادر معلوم می شد و نه از پدر(مادرتباری).از اين زمان به بعد، جامعه از نظام چند شوهري به نظام تك شوهري تغییر الگو می دهد. در این الگو همه ی فرزندان متولد شده، از یک شوهر و«پدر»خانواده بوده و مشروعیت مصرف دارند.

در همین الگو، اتفاقي كه براي «دختر» روي مي‌دهد نيز از زير شاخه‌هاي همين تغييرات اجتماعي است. در اين نظام خانوادگي نخستين چيزي كه بايد معلوم و آشكار باشد، نوع رابطه‌ ی منتهي به فرزندآوري است. زيرا فرزند يك نان خور و يك مصرف كننده است و دلیلی ندارد بدون هيچ توجيه اقتصادي، يك نفر به مصرف كنندگان اضافه شود كه در نهايت هم معلوم نیست بعد از آن‌كه به نيروي كار تبديل شد، مربوط و متعلق به چه كسي است. بنابراين همان طور كه همسر از هرگونه رابطه با مرد ديگر محروم مي‌شود، مسلما، دختر هم نباید به هيچ‌گونه‌ رابطه ي جنسي‌ خارج از حوزه ی نظارت پدر، تن دهد. زيرا: اولا ممكن است موجب فرزند آوري، خارج از چارچوب متعین شود و ثانيا در چنين نظامي فرزند آوري  باید توسط مادر خانواده صورت گيرد تا فرزند، در آينده به عنوان يكي از اعضاي خانواده‌ي«پدري»، بتواند تحت قيادت  پدر به نيروي كاري كارآزموده و قوي تن تبديل شود. بنابراين مشخص است در اين ساختار، به فرزند نر ارزش بیشتری داده مي‌شود؛ که مي‌تواند بر نيروي كار خانواده بيافزايد، ولي دختر كه به عنوان يك نيروي كار در نظر گرفته نمی شود، به كالايي براي تبادل، تبديل مي‌شود كه  در هنگام نياز، به منظور تبديل به احسن، مثلا اضافه شدن يك داماد يا براي جلو گيري از وقوع نزاع يا براي تشکیل يك پايگاه خانوادگي گسترده‌تر با ايجاد روابط سببي و در خيلي از موارد هم به عنوان مابه ازاي يك توافق اقتصادي و يا اختلاف خوني(خون‌بس) می تواند مورد استفاده قرار گیرد. در اين حالت جنس دست نخورده(بكر)، مثل زمين بكر، مثل كالاي استفاده نشده و همان چيزي كه در روزگار ما نیز هنوز ارزش واقعي كالاست و به آن «آكبند» مي‌گوييم، ارزش و قيمت افزون‌تري دارد. بنابراين  «پرده ی بكارت» از امری فيزيولوژيك به مفهومی اجتماعی به نام «بکارت»  تغییر ماهیت می دهد.  لذا پرده ی بکارت برخلاف سایر اعضاي جسمی ‌مان که با افزايش سن و  تغيير كاركردهايي كه باگذشت زمان  و نوع استفاده‌اي كه از آن مي‌كنيم، مي‌تواند دچار تغيير شود به دليل عوامل غیر فیزیولوژیک ، به موضوعي اجتماعی مبدل مي‌شود كه مرجع تعيين كننده‌ي  تغییرات آن نه ويژگي‌هاي جسمي بلكه ساختارهاي خانوادگي و قوانين  فرهنگی- اجتماعي است.



رابطه‌ي دين و بكارت

من نه پژوهش‌گر دين هستم نه روشنفكر ديني؛ نه مجتهد ديني هستم و نه در فكر توليد گفتمان ديني متفاوت. اما همه‌ي اديان مدعی اند و اذعان دارند که براي اصلاح ساختارهاي «كج‌كاركرد اجتماعي» ظهور كرده‌اند. در كتب مقدس و گفته‌هاي همه‌ي پیامبران اين نكته مذکور ومشهوداست كه اديان به «سنن» درستی که براي دوام  و قوام جامعه لازم و ضروري دانسته اند، احترام گذاشته،  يا با آن‌ها مقابله نكرده و يا گاهي آن‌ها را تقويت نیز كرده‌اند. و كيست كه نداند ممنوعيت رابطه‌ي جنسي قبل از ازدواج در سرزمین هایی که اديان در آن ظهور يافته‌اند، که قوام جوامع و پايداري اقتصادي و خانوادگي‌شان بر تعین روابط جنسي و نهادينه كردن آن بنا نهاده شده است تا چه اندازه می توانسته سنت زیبا و مورد لزومی بوده باشد. بنابراين، این  نوشته هرگز بنای رد كردن يا شكستن حرمت ممنوعيت زنا در اسلام را ندارد.  زيرا  هم در قرآن، به سنن درست جوامع احترام گذاشته شده و هم در كلام پيامبر، خلفا و امامان نيز اين امر ديده شده است.( اشاره به نامه حضرت علی به مالک برای فرمانداری مصر) به عنوان مثال اگرچه اسلام  برده‌داري را نكوهش كرده و اگر چه ثواب عظیم براي آزاد کردن برده قایل شده است، اما حكم به ممنوعيت قطعي آن نیز نداده است. که این امر مبین توجه شارع مقدس به نيازهاي زمان و سنن موجود در جامعه بوده است.

در مورد رابطه‌ي جنسي قبل از ازدواج هم حداقل در فقه شيعه نهاد ازدواج موقت پذيرفته شده حتا براي دختر مجرد، اما با توجه به شرایط ویژه به هر حال پذیرفته شده است.البته این نوشتار بنای بررسی درستي یا نادرستي ازدواج موقت، شرایط و تبليغ براي ازدواج موقت و نه حتا اعلام موافقت با آن را ندارد ، بلكه موضوع مواجهه اجتماعي و در اين دوران برخورد سياسي( به معناي برخورد حاكميت يا نهاد دولت) با مفهوم بکارت است. که منظور غایی این نوشته است. . لذا اگر حاکمیت بنای آن را دارد که چنین سنتی را هم رواج دهد، با همه ی مخالفت هایی که با آن می شود، بساط چنین سنت نا حسنه ای را رد برخورد با زنان کی می خواهد برچیند؟

بکارت، امر سیاسی شده

اگر امر سیاسی را به عنوان مجموعه ای از رفتارها، مفاهیم، ایده ها و.. که محدوده ی کنش مندی های آن «در» و یا «بر» ساختار قدرت و حاکمیت تعریف شود، در نظر بگیریم، بنابراین سیاسی شدن یک امر، یعنی دولت و حاکمیت خود را محق بداند که از راه قوه ی قهریه ( حال چه دموکراتیک در اختیار گرفته باشد و چه غیر دموکراتیک) و توسط نیروهای دولتی اعم از نظامی و انتظامی که در اختیار دارد، مردمان تحت حاکمیت اش را به انجام یا عدم انجام آن امر وادارد.  در این حالت هر امری که پیش از آن، در حیطه ی نظارت یا اعمال قدرت حاکمیت نبوده و اکنون چنین شکلی یافته، سیاسی شده است؛ زیرا برای انجام یا عدم انجام آن، یا تغییر شرایط و حدود وصغور آن می بایست با دولت مواجه شد.(حال این مواجهه خواه از راه حزب وپارلمان و.. باشد یا از راه درخواست های جمعی به شیوه ی کنش های کمپینی،N.G.Oها، یا هر شکل دیگری.)

در مورد بکارت در جمهوری اسلامی اتفاقی روی داده است که در هیچ کجای تاریخ و در هیچ سرزمین اسلامی دیگری روی نداده است. در تمام اين‌سال‌ها برخوردي حقارت‌بارتر از اين نديده ام، كه  پس از آن که يك سرباز 20ساله ی نيروي انتظامي و یا به فرض افسری یا درجه داری،  پس از آن که به هر دليل درست يا نادرستي،خانمي را در خيابان، مهماني، شب نشيني و يا هر مورد ديگري دست‌گير یا بازداشت كند، دادگاه او را به پزشكي قانوني معرفی کرده و وضعيت بكارت اش را  كه خصوصي‌ترين حوزه‌ي هر انساني است مورد بررسي قرار می دهند! حتا چند سال پیش  ایسنا  خبر معاینه ی دختران برای بررسی سلامت[بکارت] آن ها را مخابره کرد. اين برخورد از ديد من حقارت‌بارترين نوع مواجهه با یک انسان بوده و هست و به تمامي اعتماد به نفس يك انسان(زن) را به ورطه‌ي نابودي مي‌كشاند و بسا بسيار زنان و دختراني كه تنها براي يك لحظه انديشيدن به اين مسئله(معاینه بکارت) و احتمال يك در هزار آن  که محتمل است در انتظارش باشد، از حضور در جمع‌هاي برابر بدون حضور «محرم» خود داري می ‌كنند و قاعدتا نمي‌توان براي  حضور در همه‌ي عرصه‌هاي زندگي در اين روزگار، يك محرم را با خود به همراه داشت. از اين رو اين برخورد و اين قانون غير قانوني نانوشته كه سال‌هاست به صورت عرف قضایی در آمده است يكي از پارامترهاي کاهندهِ ی عزت نفس انساني زنان بوده و هرگز اجازه نخواهد داد که زن ایرانی از عزت نفسی برابر با دیگر شهروندان برخوردار باشد.

یکی از مسائل تاثیرگذار که عامل موثری در عدم رشد روانی و اعتماد به نفس و عزت زنان حتا بارزترین شخصیت ها و فعالان جنبش زنان ایران در این سالیان، برخورد مذکور است. به‌راستي خودتان را به عنوان يك زن تصور كنيد كه وقتي در خيابان قدم مي‌زنيد، وقتي به مهماني مي‌رويد، وقتي در جامعه به هر كدام از اشكالي كه ممكن است به عنوان يك انسان حضور داشته باشيد، حضور پیدا می کنید و چنین سرنوشتی حتا احتمالی در انتظارتان باشد، چگونه می خواهید اعتماد به نفس تان را حفظ کنید؟ وقتی قرار است توسط یک غریبه(گیرم پزشک حاذق مورد اطمینان شرع و قانون) معاینه ی جسمانی شوید و حسابی را که در نظام اسلامی هم تنها حق خداست که از شما باز خواست کند، پس بدهید. آیا جامعه ی مردان اگر چنین سرنوشتی و قانونی در انتظارشان بود آیا به آن تن می دادند؟حتی با این قرائت مردسالارانه که "مردان مظاهر همیشگی غیرت و ناموس" اند و از بازدید بدنی زنان و دختران شان در فرودگاه امارات - که ظاهرا یک عرف پلیسی رایج است - خون شان به جوش می آید هم باید پرسید که مردان ناموس پرست چگونه بر خود روا می دارند که زنان و دختران شان در معرض تست بکارت ،این توهین شخصیتی به زنان قرار بگیرند؟

از سوی دیگر این رسم در کجای اسلام و در کدام یک از سنن پیامبر، خلفا، امامان و حتا بعد از آن ها در زمان خلفای نکوهش شده ای چون امویان یا عباسیان در تاریخ اسلام وجود داشته که در هنگامه حکومت داری شان زنان جامعه شان را به نزد حکیم ببرند ببیند که آیا بکارت شان سر جایش است یا نه؟ که امروز حاکمیت این حق را به نام اسلام  بر  بخشی از شهروندان (زنان) برای خود محفوظ داشته است؟ آیا جز این است که معاینه ی بکارت به هر بهانه ای به معنای فرض انگاشتن ارتکاب زنا توسط زنان است و آیا جز این است که شارع مقدس اسلام هرگونه تجسس در زمینه ی زنا را به صراحت ممنوع کرده و این امر در قوانین کیفری جمهوری اسلامی نیز پیش بینی شده است .



 دیگر نمی خواهم پای مفاهیم حقوق شهروندی مدرن و مباحث فمینیستی از جمله حق تصمیم گیری بر بدن و مفاهیم سکسوالیته و ... را به میان بکشم که به هزار اتهام ناگفته تا همین جای این نوشتار متهم ام! بکارت اگر موجب سربلندی است و امری است که ازاله ی آن موجب حقارت است، آیا چنین برخورد ناشایستی با چنین امر شخصی و خصوصی ای هزاربار حقارت بار تر از ازاله ی آن نیست؟

مطالب مرتبط: زنان
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

آدم ها و خیابان ها..

خیابان حضور سیاه و سنگین و کشیده شده بر سطح زندگی آدم هاست.


خیابان تاریخ تجربه شده ی گذر و قدم  و گام های بی تاریخ ماست که روزی نقشی از شکل هستی یافته ی احساس های مان را بر ان حک کرده ایم....



» ادامه مطلب

یلدا بی یلدا غبار و سرما

سقز بیش از هر چیز برای من یعنی« گرد و غبار»( توز towz معادل کردی آن است).از همان اوایل کودکیم یادم می آید که همیشه به طور نا خود آگاه تا قدم از خانه بیرون می گذاشتم چشم هایم را تنگ می کردم(چاوم کز ئه کرد).تا مبادا چشمانم پر از غبار شود. عجیب آن که در سرمای آذرماه هم  وقتی بیرون خانه هستی این گرد و غبار به طواف قامت من مشغول است.


سقز به ادعای .......


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

بیا برویم هوای جان!

هوای جان!

حوصله محصول علاقه است و انتظار محصول دل تنگی! کسی را که در آن سوی دلتنگی می‌خواهی، می توانی تا فراسوی حوصله به علاقه ی انتظارش بنشینی.


جمعه شکل تعطیلی لحظه های جهان است و هر روز تعطیل شبیه جمعه ای است که من جایی مبهم نزدیک جهان، در بامدادی دیر و از راه رسیده میان لحظه‌هایی که نمی‌دانم چه مقدار از آن را با من سهیم هستی یا چه قدر در لحظه‌های تو سهیم‌ام. شراکت و رفاقت و موافقت همه ی آن چیزی است که دو انسان به قصد هم«راه»ی از یک دیگر جست وجو می‌کنند و در آرزوی اش.

یادآوری ترانه‌هایی از ایام گذشته ای که خاطره‌هایی دور از تنهایی و اندوه هستند, سهم زندگی را در سهم‌های گذشته ی ما سهیم تر می کند. یاد وخاطره ی جمله‌هایی را زنده می کنند که گاه نمی‌خواهم تکرارشان کنم. مردی با همه‌ی «قصه‌های تنهایی زمین» و «حجم همه ی اندوه های جهان»

از به یادآوردن این نکته که « تو نام مرا هرگز ننوشته بودی که فراموشم کنی» و هراس از این که این لحظه و «تو »هم اسم مرا نمی نویسی. شکلی است از عطش های کنار یک لیوان، که هرگز مطمئن نیستی حجم گوارایی آب این لیوان چه قدر است؟!

دلتنگی برای نوشتن,و این که نه تو نه جهان نمی گذارد آن گونه که می خواهم و می‌خواهیم دوستت بدارم و خیابان و آسمان این شهر که مدت هاست طعم باران را در گلوی تو زندانی کرده اند. با این همه من ام آزاده ترین زندانی راه‌های هستی برای رفتن.... رفتن... بیا برویم.
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

شاعران و آرایش گران


دیگر چه داری بگویی با من                                                                      



رویاهایم را که در امتداد گیسوانت ... 


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

تناقضات حقوق بشر و حقوق شهروندی؟

به مناسبت 10 دسامبر 

آن چه با شنیدن اعلامیه جهانی حقوق بشر به ذهن من می آید همان طور که از عنوان مطلبم بر می آید تناقضاتی است که هم از نظر مفهومی و هم گاه از نظر انضمامی آن ویا در عرصه ی فعالیت های حقوق بشری با دیگر مفاهیم مورد دفاع اندیشمندان به چشم می خورد است.

اولین و شاید حل ناشدنی ترین آن ها‌ تناقض میان دو مفهوم«حقوق بشر» و «حقوق شهروندی» است.از نظر مفهومی شاید در نگاه اول خیلی متناقض به نظر نرسد. اما آن چه امروز می بینیم شدیدا نشان دهنده ی تناقضی اشت که میان حقوق شهروندی و حقوق بشر وجود دارد.

اصولا حقوق بشر مفهومی است که ناظر به «حقوق طبیعی»به تعبیر جان لاک  و یا «حقوق اولیه» به تعبیر دانشمندان علم حقوق و یا به تعبیر هانا آرنت به منزله ی «حقوق سلب ناشدنی»(inalienable) در نظر گرفته می شود. یعنی حقوقی که «انسان» به ما هو انسان و تنها به دلیل انسان بودن از آن برخوردار است. وبرای برخورداری از آن نیازی به دارا بودن هیچ ویژگی «اکتسابی» یا «انتسابی» ندارد. اما در مقابل «حقوق شهروندی» به حقوقی گفته می شود که در قانون اساسی یک کشور برای شهرندان در نظر گرفته شده و شرط برخورداری از آن ها «تعلق» به جامعه یا کشور یا سرزمین و عضویت در گروهی از انسان هاست که طی توافقی خواه دلخواه و خواه اجباری با هم دیگر به سر می برند. که در جهان امروزی ما حقوق بشر ناظر به حقوقی است که یک فرد به خاطر تعلق به یکی از دولت ـ ملت ها از آن ها برخوردار می شود.یعنی شما زمانی از حقوق یک فرانسوی برخوردار می شوید که حداقل تابعیت آن کشور و یا «پاسپورت» آن کشور را دارا باشید و تا زمانی که چنین وضعیتی را پیدا ننموده اید نمی توانید درخواست کننده ی چنین حق و حقوقی باشید.

از سوی دیگر برخوردار شدن از حقوق شهروندی خود موجد یک سری تکالیف و مسئولیت می باشد که «شهروند» بنا به تشخیص حاکمیت(دولت- ملت) از آن ها برخوردار می شود و در صورتی که هر کدام از شهروندان ناقض تکالیف و مسئولیت های شهروندی عمل کنند حاکمیت به خود این اجازه را می دهد که وی را از برخی از حقوق شهروندی اش و گاه از اکثریت  آن ها محروم نماید. به عنوان مثال یک انسان چه تابعیت کشور خود را داشته باشد و چه تابعیت ثانویه ی یک کشور دیگر را  دارا باشد, در صورت نقض قوانین شهروندی آن کشور,ممکن است در کشور خود زندانی شود یا «نفی بلد»شود و یا اگر تابعیت ثانویه دارد تابعیت اش لغو شود. اما حقوق بشر همان طور که هانا آرنت می گوید ناظر به حقوقی است که سلب ناشدنی است و برای برخورداری از آن نیازی به مسوولیت و تکلیف نیست.از دیرین ترین اسناد بشری تا امروز این وضعیت  در میان اندیشمندان نیز حضور داشته است که حق برخورداری از حقوق, اثبات شایستگی در عضویت یک جامعه یا کشوری خاص می باشد به عنوان مثال در اندیشه ی افلاطون نیز مردمانی از حقوق برخوردار می شدند که شایستگی حضور در «یوتوپیا» را داشته باشند.

از همین روست که می بینیم بخش زیادی از تلاش و کوشش مدافعان حقوق بشر صرف این می شود که به حاکمان دولت - ملت ها یادآوری کنند که قوانین وضع شده در هر دولت _ملتی نباید ناقض حقوق اولیه ی انسان که در اعلامیه جهانی حقوق بشر ذکر شده باشد. اما می بینیم و شاهدیم که بسیاری از دولت- ملت ها به بهانه ی مسولیت ها و وظایف شهروندی بسیاری از «شهروند»ان شان را از حقوق«انسان»ی شان محروم می کنند.

اما آن چه در جهان مدرن متناقض می نماید دقیقا همین مفهمم شهروندی است زیرا ظاهرا انسان امروزی بدون برخورداری از «تابعیت» و عضویت در یک دولت ـ ملت نمی تواند خواهان حقوق انسانی خود باشد. به عنوان مثال نگاهی گذار به موارد نقض حقوق بشر در جهان امروز می تواند تببین کننده ی این مسئله باشد. وضعیت مردم دارفور در سودان,وضعیت فلسطینی ها در غزه,وضعیت زنان در برخی کشورهای اسلامی و یا چرا جای دور برویم وضعیت زنان,کوردها یا مذاهب و ادیان  ملت ها و قومیت های غیر شیعه و فارس در ایران به دلیل مفادی در قانون اساسی از برخی حقوق  انسانی شان محرومند, از سوی دیگر همه ی این انسان ها طبق مفاد اعلامیه ی حقوق بشر از حقوق اولیه شان که در اعلامیه برآن تاکید شده قاعدتا باید برخوردار باشند اما اگر نباشند چه راهی هست برای برخودرا شدن شان؟ هیچ! یا باید جلای وطن بنمایند و به سرزمین دیگری بروند و به «شهروندی» آن کشور در آیند و تا زمانی هم که به تابعیت دولت_ ملتی دیگر در نیامده اند در بدترین وضعیت انسانی در کمپ ها و اردوگاه ها نگه داری می شوند و یا این که مجامع بین المللی از «دولت ـ ملت»ی که آن ها بدان تعلق دارند درخواست می کند که پاسدار حقوق اولیه یآن ها باشند.  به عنوان مثال تمام تلاش های این چند ساله ی نهاد های حقوق بشری در زمینه ی بحران دارفور به این مسئله ختم شده که از دولت «سودان» بخواهند که به این وضع پایان بدهد. باز به تعبیر هانا آرنت به عنوان مثال قبایلی که هنوز به صورت وحشی زندگی می کنند می بایست اول از یوغ استعمار دیگران و توحش خود خارج شوند و حق تشکیل یک دولت ملت را داشته باشند و آن گاه به حقوق بشری خود دست پیدا کنند. این همان جایی است که برخی منتقدان اعلامیه ی جهانی حقوق بشر ان را رویایی و انتزاعی فرض می کنند.

اما در عرصه ی پراگماتیستی و اکتویستی فعالیت برای احقاق حقوق بشر نیز گاه شاهد خلط مبحث میان  مباحث و خواست های این فعالان و روشنفکران نیز هستیم. این گونه که گاه روشنفکران ما آن جایی که انگشت بر حقوق انسانی یا دفاع از آن ها می پردازند برای خودشان مشخص نیست که خواستار حقوق شهروندی شهروندان هستند یا حقوق انسانی آن ها و گاه برای در خواست هایشان در تاکید برحقوق شهروندی به این مسئله دقت نمی کنند که بسیاری از حقوق انسانی شهروندانی که آن ها خود را مدافع آن می دانند در همین لفافه ی حقوق شهروندی از دست رفته است. به عنوان مثال بسیاری از حقوق انسانی شهروندان ایرانی همانند زنان، کورد ها سنی ها و بهایی ها و.. بنا به قوانین رسمی کشور ایران که ناظر به حقوق شهروندی است مورد غفلت واقع می شود و این جاست که تلاش برخی روشنفکران ما که تاکید بر حقوق شهروندی می نمایند به نوعی در تناقض با تلاش برای حقوق اولیه و انسانی آن هاست. زیرا برخورداری از حقوق شهروندی یعنی برخورداری از حقوقی که در قانون اساسی آن کشور برای شهروندان  در نظر گرفته شده است.به راستی وقتی بسیاری ازحقوق انسانی من در قانون اساسی و گاه مدنی یک کشور زیر سوال است تلاش برای برخورداری از حقوق شهروندی به چه معناست؟

اگر ما به عنوان شهروندان در یک دولت ملت موظفیم به مخرج مشترکی از حقوق و تکالیف دست یابیم بدون شک به عنوان شهروندان جهانی و جامعه ای گسترده تر به نام «جامعه ی انسانی» یا بشری نیز نیازمندیم به توافقاتی به نام حقوق جهانی که به رعایت قدر متیقنی از آن باشیم دست بیابیم . این توافقات همان اعلامیه ها و بیانیه های و کونوانسویون های بین المللی است. حال اگر برخی دولت ـ ملت ها می توانند در هنگام پیوستن به فلان کنوانسیون بین المللی با «حق شرط» به آن ها بپیونندند,اما در مورد اعلامیه ی جهانی حقوق بشر دیگر چنین حقی را نمی توان قایل شد. زیرا اعلامیه جهانی حقوق بشر حداقل هایی از حقوق انسان را در بر دارد که همان طور بند آخر اعلامیه اعلام می دارد حتا استفاده و یا تفسیر برخی از ماده های این اعلامیه نباید به صورتی باشد که ناقض ماده های مذکور دیگر در بیانیه باشد.

یکی دیگر از مسایلی که در مورد اعلامیه ی جهانی حقوق بشر مورد توجه و تذکر است مبحثی به نام «نسبیت فرهنگی» و به تبعع آن «نسبیت قوانین» با توجه به فرهنگ  عرف ها و مبانی تکوینی و تدوینی قوانین در جوامع مختلف است. یعنی برخی کشورها از جمله کشور ایران ادعا می کنند که ما مبانی فرهنگی و عرفی خاص کشور خودمان را داریم و قوانین مان بنا به این مبانی تدوین می شود. اما اگر چنین مطلبی را از هر جامعه ای بپذیریم می بایست در زمان تصویب اعلامیه ی جهانی حقوق بشر نیز در سازمان ملل استدلال آفریقای جنوبی مبنی بر «قانون تبعیض نژادی» آن کشور را نیز می پذیرفتیم. یا مسائلی که دولت اسراییل(حال چه این دولت مشروع باشد چه نامشروع) برای فلسطینیان ایجاد می نماید را نیز بپذیریم. در واقع باید یادآوری کرد که نسبیت فرهنگی تا جایی رواست که ناقض حقوق اولیه ی یک انسان نباشد. به عنوان مثال توهین به مقدسات در جامعه ای همانند ایران که اکثریت قریب به اتفاق آن مذهبی هستند به طور قطع از حساسیت بسیار بالاتری ممکن است نسبت به کشوری همانند فرانسه برخوردار است.بنابر این ممکن است سطح مجازات در این دو کشور متفاوت باشد اما اصل اساسی این است که اولا انسان ها از آزادی مذهب و عقیده برخودرا باشند و از آن سو نیز در حداقل آن مقدسات هر انسانی مورد وهن قرار نگیرد.

یکی دیگر از تناقضاتی که در باره ی مفهوم حقوق بشر به ذهن من می رسد تناقض حقوق بشر با مواردی است که عضویت در برخی «نهاد»ها رسمی یا غیر رسمی برای انسان پیش می آورد. به عنوان مثال یک زن از این حق برخوردار است که از حق مادری و حق تشکیل خانواده برخوردار شود. اما به محض عضویت در جنین نهادی چه به عنوان دختر و جه به عنوان مادر از یک سری از آزادی ها و حقوق انسانی اش محروم می شود. اگر انسان امروزی عضویت در نهادی همانند خانواده را به همراه نداشته باشد از بساری از همان حقوق شهروندی محروم می شود و اگر عضویت را نیز برای خود بپذیرد همانند زنان در این مثال باید از بسیاری از آزادی ها و حقوق اش به عنوان انسان محروم شود یا حداقل این است که بسیاری از آن ها تحدید و تهدید می شوند. مثلا حق حضور مدام در عرصه ی عمومی کار اقتصاد فرهنگ و ...

در واقع انگار یک رابطه ی متناقض میان عضویت و تعلق با حقوق انسانی ما وجود دارد یعنی تنها مسئله بر سر عضویت در دولت ـملت نیست که مار را دچار تحدید حقوقمان می نماید و اه عضویت در هر کدام از نهاد های اجتماعی دیگر نیز به گونه ای ما را به همین مصیبت گرفتار می نماید. از این روست که از دید من تلاش و مبارزه در راه احقاق حقوق بشر بک معنی بیشتر ندارد و آن انسانی کردن همه ی نهاد های رسمی(دولتی) و غیر رسمی( غیر دولتی و اجنماعی) است. انسانی کردن در این گزاره به این معنا است که نهاد خانواده به عنوان مثال باید شرایط و قوانین خود را به سمت برآورده کردن حقوق انسانی «فرد» در جامعه سوق دهد نه برای تقلیل و کاهش آن.

تناقض هایی از این دست از دید من نه به خاطر انتزاعی بودن و رویایی بودن اعلامیه ی جهانی حقوق بشر است بلکه دلیل این تناقضات ریشه در سنت های غلط جوامع و نهاد های بشری انسان است که هنوز وامدار پیش نیازهایی است که زمان بسیار پیش تر از اندیشیند انسان به حقوق اولیه اش شکل گرفته اند. در واقع دولت و حاکمیت یا نهاد هایی از جنس خانواده بر مبنای حقوق بشر و نیازهای اولیه ی انسان شکل نگرفته اند. آن ها بر بسترهای دیگری همچون سلطه و اقتدار و مفاهیم روانکاونه ای چون غرایز«اروس» و «مرگ» دارد که به مجال دیگر و فرصتی دیگر نیازمند است.

بارز ترین مثالی که در پایان می توان ذکر کنم. وضعیت آوارگان و پناهندگانی است که هنوز به عضویت و شهروندی کشور دیگری درنیامده اند. این افراد بشر و انسان واقعی هستند. دقیقا حقوق بشری اگر وجود داشته باشد باید ناظر به حقوق  آن ها باشد اما می بینیم که یکی از فلاکت بارترین وضعیت ای انسانی و یکی از بی حقو و حقوق ترین انسان ها در جهان همین گروه انسان ها هستند.




» ادامه مطلب

جامعه ی سبیل کلفت

شعر: شیرکو بیکس

ترجمه: شهاب الدین شیخی

هر چه تلاش کردم

دو واژه ی «زن» و «آزادی» را

رو به روی یک آیینه

...


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

درخواست اعزام يک هيئت بين المللیِ غير دولتی به ايران برای تحقيق پيرامون وضعيت حقوق بشر

درخواست جمعی از گروههای فعال حقوق بشر ايرانی به مناسبت 10 دسامبر روز جهانی حقوق بشر به انضمام گزارشی کوتاه از وضعيت حقوق بشر در ايران


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۱۸, دوشنبه

بهمن قبادی در پنجمین گردهمایی رهبران جوان دنیا

پنجمین گردهمایی رهبران جوان دنیا در دانشگاه هاروارد در کشور  آمریکا و در دو نوبت از تاریخ۱۲دسامبر۲۰۰۸ و هم چنین از۳۱مارچ تا۱۰آوریل۲۰۰۹(۱۱تا۲۲فروردین۱۳۸۸) برگزار خواهد شد.  در این گردهمایی اعضای رهبران جوان دنیا به ..



» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۱۶, شنبه

16 آذر یا 18 تیر

 16 آذر یا 18 تیر


» ادامه مطلب

سیاسی شدگی شدید خاطرات

هوای جان!

امروز پنج شنبه است و برای من پنج شنبه همیشه از عصر چهار شنبه شروع می شود.پنج شنبه هم که یعنی قدم زدن های بی امان در غروب و پیاده روی میان افکار پر از کلمه, برای آینده در کیفی که تنها کیف پر از پنج شنبه ی جهان بود و میان شوق باز مانده از روسری  لبریز سه شنبه، چهار شنبه غیاب زمان بود این میان، هم چون انحنای قطع شده ی در فاصله ی دو ابروی تو.پاییز و پنج شنبه آیا تنها به همین دلیل که حروف اول شان «پ» است به هم قرابت دارند یا پنج شنبه های احتمال، شبیه پاییز همیشگی هفتگی است میان شنبه تا شنبه؟ در انتهای پیاده روی بی امان در گلوی آفتاب نارنجی گراییده ی پاییز! سیگاری در این حواس پرتی کلمات، گوشه ی انگشتان تنهایی ات را می سوزاند...



با کیفی پر از پنج شنبه

تا بی حوصلگی های جمعه ی تو

در این کوچه های پرتقالی غروب

که هر گز در پیراهنم نه گریسته ای

سراسر سفر و لذت سیگارم






هوای جان!

از حواس پرت کلمات گفتم و هوس همیشه ی نوشتن، در این روزگاری که سیستم های توتالیتر تکرار نوشتن را به اندیشه ی ما تحمیل می کنند. زیرا آنان با تکرار هر روزه و همیشگانه ی رفتارهای شان وضعیت موجود را برای منتقدان شان تکرار می کنند و ما هر روز مجبور می شویم که انتقاد از وضعیت تکرار شده را تکرار کنیم و این همان سیاست موذیانه ای است که ما را به تکراری جان فرسا برای نوشتن دچار می کند و نوشتن تکراری راه را برای اندیشیدن تازه می گیردو حوصله از انگشتان را برای نوشتن می زداید. چه زیبا گفت زنده یاد هوشنگ گلشیری:



می خواستیم با کلمات جهان را تغییر دهیم، جهان تغییر نکرد و کلمات ما را فرسوده کردند.



هوای جان!

خبر تازه ای نیست، جز این که فاطمه حقیقت پژوه میان آسمان و زمین برای ابد معلق ماند، جز این که باز هم خانواده ای دیگر دختر 14ساله شان را به حمایت همیشگی قانون قتل ناموسی به قتل رسانده اند، جز این که قانون بومی گزینی را قول داده اند برای سال آینده هم با قدرت مثال زدنی«خودشان» اجرا کنند، جز این که دختری 25 ساله هم در شهر ما سقز خودکشی کرد!خبر تازه ای که نیست جز این که وقتی دوستی، فامیلی آشنایی، از خانم هایی که آن سوی مرزهای ایران زندگی می کنند وقتی به ایران می رسند پیش از هر چیز از ما می پرسند که لباس مان تا کجا باشد گیر نمی دهند؟ چکمه بپوشیم یا نه؟ شال می توانیم سر کنیم یا روسری بهتر است؟....؟...؟وقتی جواب شان را می دهیم می گویند آخر چرا این که ظلم است! و من یاد جمله ی برنادت موسالا ی فمینیست می افتم که می گفت:

«تحت ستم قرار گرفتن مردان تراژدی است. تحت ستم قرار گرفتن زنان سنت است»



هوای جان!

خاطرات من در این شهر که زمانی خاطرات تنهایی قدم زدن از دارآباد تا توپخانه  و از سینما صحرا تا خیابان سئول بود و زمانی خاطرات عاشقانگی به یاد هرم گیسوان زنی، پرسه در گلوی آفتاب بود، اکنون به شدت سیاسی شده.

از جلو دانشگاه تهران که رد می شویم یاد 18 تیر می افتیم. از جلوی میدان 7تیر که رد می شویم یاد 22خرداد می افتیم. از عباس آباد و چهار راه بخارست که رد می شویم یاد مذاکره با نماینده ی سازمان ملل می افتیم. از4راه استانبول که رد می شویم یاد تجع8هزار نفری سال78 برای آزدی اوجالان می افتیم. از خیابان فاطمی که رد می شویم یاد وزارت کشور وجلسه های متعدد شبانه برای اخذ مجوز برگزاری تجمع می افتیم. از چیذر که رد می شویم یاد مجلس ختم برادر عبدا.. نوری می افتیم. از جلوی شهربانی سابق سقز که رد می شویم یاد کشته شدن محمد حسین و جریان های سیاسی سال های 57 و 58 و آن داستان ها می افتیم. از کنار فرمانداری و بلوار سقز که رد می شویم یاد زندان آن موقع های سقز می افتیم و بعد از ظهرهای انتظار برای دیدار نوجوانان 13-14 ساله مان در زندان. از فرودگاه سنندج که رد می شوی یاد عکس  جهانگیر رزمی می افتیم که جایزی پولیتزر عکاسی را به خود اختصاص داد.  اصلا مگر می تون در آذر ماه همه ی خاطرات تمان سیاسی نباشد وقتی حجمی از بغض فروخورده ای به نام خاطرات قتل های زنجیره ای در این حافظه ی زخمی داریم.از کجای این سرزمین عبور کنم که خاطره ام سیاسی نباشد. به کدام تاریخ و صفحه از تقویم اش نگاه کنم که سیاسی نشود این حس شاعرانه ی نوشتن برای تو!  و قتی در شهرستان ما از دید حکومت به قول شارنیوز خواننده های محلی هم سیاسی هستند؟من نمی خواهم خاطره هایم از این شهر از این سرزمین سیاسی باشد. ولی شیمبو رسکا گفت که :

چه بخواهی چه نخواهی

ژن هایت سابقه ی سیاسی دارند

پوستت ته رنگ سیاسی دارد

چشم هایت جنبه ی سیاسی دارند

هرچه می گویی طنین سیاسی پیدا می کند

سکوتت چه بخواهی چه نخواهی

سیاسی تعبیر می شود.



 هوای جان!

 دل نگران ننوشتن این روزها ی من نباش نوشته ام و می نویسم به عهد معهود برای جاهای دیگر  فرستاده ام منتظرم آن ها منتشر کنند تا من نیز در وبلاگم آن ها را بگذارم. هوای جان حواس پرت کلمات به سوی ما پرت شده است و ماییم که موظفیم این حواس را حس و شعور ببخشیم.پنج شنبه شروع به نوشتن نامه ات کردم و امروز شنبه است

مرا سرعت زندگی از یاد می برد گلم

» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه

تنها به این خاطر

 این که


دیگران فکرت را می پسندند


به این معنی نیست


که بدنت را


هم صاحب شوند


 


ریچارد براتیگان

» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

عناد ورزی علیه زنان در دولت مهرورزی

 عنادورزی دولت مهرورزی با زنان


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

انقلابی بدون حقوق زنان,کوردها و بهایی ها

گزارش مرکز سیاست خارجی بریتانیا از نقض حقوق بشر در ایران

منبع: رادیو زمانه


» ادامه مطلب

13سطر از نبودن ات

سطرهایی از نبودنت 


۱-



وقتی در دلم


 با تو قدم می زدم


خیابان آن قدر برایت تنگ شد


مجبور شدم


دستانت را در شعرهایم بگیرم


 


این۱۳ شعر کوتاه را در ادامه مطلب بخوانید


پاییز ۷۸


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

لذت بخش ترین گول خوردن


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

خطری در کار نیست ،فرزاد حالش خوب است

خلیل بهرامیان: خطری در کار نیست ،فرزاد حالش خوب است

» ادامه مطلب

برای فرزاد کمانگر (پیدا کن مردی را تا بخوانم چگواراااااااا)


» ادامه مطلب

احتمال اعدام قریب الوقوع فرزاد کمانگر


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۵, سه‌شنبه

پنجمین راه چهارراه

 


از هر چهار راهی که می گذرم


راه پنجم را


انتخاب می کنم


پنجمین راه


از هر چهار «راه » به سوی تو می آید

» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

زندگی دیگران( به درود زندگی خصوصی)





«زندگی دیگران» عنوان فیلمی است به نویسندگی و کارگردانی«فلوریان هنکل فون دونرسمارک» که  به زندگی هنرمندان و روشنفکران در زمان حکومت کمونیست ها بر آلمان شرقی در اوایل دهه ی1980می پردازد.

گئورگ درایمان(سباستین کخ) نمایشنامه نویس و کارگردان موفق و مورد توجه جامعه ی آلمان که با یکی از سرشناس ترین و محبوب ترین هنر پیشه های زن آن زمان به نام کریستیا ماریا زیلاند(مارتینا گدک) هم زندگی مشترکی دارند و هم این که این خانم بازیگر نقش اول بیشتر کارهای درایمان است.اما یک روز به دستور وزیر فرهنگ آلمان شرقی و توسط ماموری از سرویس اداره ی اطلاعات وامنیت به نام سروان ویسلر (اولریش موهه)زندگی این زوج هنری زیر نظر گرفته می شود ویسلر هم که یکی از زبده ترین ماموران امنیتی آلمان شرقی است تمام ارکان زندگی آن ها را مورد استراق سمع و حتا بخش های از آن مورد مشاهده می دهد.اما سروان ویسلر در اثنای مشاهده های اش به نوعی دلباخته ی زندگی آن ها می شودتا جایی که خود نیز به مطالعه ی بکت و.. می پردازد و از آن به بعد بخش هایی از زندگی آن ها را گزارش نمی کند و حتا خود با جان فشانی تمام یکی از مدارک اصلی را که علیه آن ها بوده پنهان می کند هر چند نمی تواند از مرگ کریستیا جلو گیری کند .

این که فیلم به طرز زیبایی به مفهوم  «دلباختن جلاد به قربانی» می پردازد و تغییرات بنیادین در افکار و کنش های یک مامور امنیتی را به تصویر می کشد و سرنوشت شخصیت های این فیلم به کجا می کشد مورد نظر این نوشته نیست. آن چه برای من جلب توجه می نمود، بی شرمی یک سیستم امنیتی، به بهانه ی امنیت، در خود را محق دانستن و مجاز دانستن تا جایی که خصوصی ترین جنبه ها و حوزه های زندگی شهروندانش را مورد مشاهده و تجسس قرار دهد. تا جایی که آن مامور و همکارش در بخش هایی از گزارش شان می نوشتند:« ....که به گمانم به رابطه ی جنسی مشغول شدند».

امروزه شرایط کشور ما متاسفانه به طرز غیر قابل باوری به سمت و سویی میرود که انگار  دولت هیچ حوزه ای به نام حوزه ی خصوصی برای شهروندان اش قایل نیست. مدت هاست که دیگر به این که گفتگو های تلفنی مان شنود شود عادت کرده ایم. مدت هاست به این که هر موقع و هرجا به هر بهانه و بی بهانه در خیابان یا هر مکان دیگری اینکه ماموران همه ی ارکان هستی شخصی مان را بپویند عادت کرده ایم. این که کیف زنان و دختران و خواهران و معشوقه هایمان را بجویند عادت کرده ایم. به این که هر کدام از ما (چه زن چه مرد) بازداشت شویم بیایند وسراخ سنبه ی خصوصی ترین گوشه های وسایل شخصی مان را بگردند عادت کرده ایم.

اما چند سالی است که این همه سرک کشیدن در زندگی ما, قانع شان نمی کند و کار به فیلمبرداری از زندگی خصوصی و عمومی مان هم رسیده است. اوایل سال 85 بود که مدیران دانشگاه اصفهان در دانشگاه دوربین های مدار بسته کار گذاشتند. سال 86 کار به دانشگاه های دیگر هم رسید. سال87 سوای این که از زندگی خصوصی دختران نیز در خواب گاه ها نگذشتند، نیروی انتظامی هم دست به کار شد و تصمیم گرفته به نام دوربین های ترافیکی در اماکن عمومی و میدان ها و چهارراه ها نیز به مشاهده ی زندگی مان بپردازد. کار به جایی رسید که رییس جمهور نیز صدای اش در آمد.

 همین یکی دو شب پیش نیز گزارشگران تلویزیون با بی شرمی تمام به کافی نت ها رفتند و وارد خصوصی ترین حوزه های زندگی مردم شدند.برایم خیلی جالب بود که مردم ما هیچ واکنشی نشان نمی دهند که وقتی گزارشگری تلویزیونی به خودش جرات بدهد و هدفون را از گوش یک شهروند در بیاورد و صدای آن را از تلویزیون پخش کند و موسیقی را که گوش می دهد به خصوصی ترین شیوه (یعنی استفاده از هدفون) گوش می دهد در عمومی  ترین شیوه نمایش دهد. یا در قسمتی دیگر از گزارش اش یکی از خصوصی ترین ارتباط های عصر مدرن (یعنی چت کردن) را از سوی یک نوجوان به تصویر بکشد و حتا متن گفت و گو را نیز نمایش دهد. و از آن نوجوان بخواهد اسم شخصی را که با وی چت می کند به همگان بگوید.

نمی دانم این داستان پیش روی بی شرمانه از سوی دولت در حوزه ی خصوصی مردم تا کجا ادامه پیدا خواهد کرد؟ و لی حاکمان که به ادعای خود نگران وضعیت اخلاقی جامعه هستند؛ سوای این که این کارها خود کثیف ترین و غیر قانونی ترین و غیر اخلاقی ترین رفتارها با یک انسان است؛ به این اندیشیده اند که با این کارها در واقع قبح عمومی شدن اعمال خصوصی مردم را دارند می شکنند؟ از آن جا که بخش زیادی از بار اخلاقی جامعه از دید جامعه شناسان بر دوش «نیروهای غیر رسمی نظارت اجتماعی» (همانند عرف و اخلاق و شرم و ...)است. وقتی شما همه ی ارکان خصوصی زندگی شهروندان را به سمع و نظر جامعه می رسانید چگونه انتظار کنترل و یا عدم اشاعه ی اموری هستید که به ادعای خودتان نگران اشاعه ی آن هستید؟.

به راستی وقتی زندگی خصوصی من در تلفن هایم، ای میل هایم، چت کردن هایم، زندگی در خوابگاه دانشجویی ام و قدم زدن شخصی ام با نزدیکان آم در خیابان می گذرد، دیگر چیزی از زندگی خصوصی  ما باقی مانده است که شما از آن حظ بصر یا سمع نبرید؟ تنها در این میان شاید به امید این باشیم سروان «ویسلر»نامی هنوز ذره ای از وجدان اش باقی مانده باشد و گوشه هایی از زندگی مان را کم تر گزارش نماید. دیگر چیزی نمانده است که ما نگران پی بردن شما به آن باشیم، تنها می توانیم بگوییم زندگی خصوصی ما، نوش جان تان!


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

آزادی یکی از فعالان زن از زندان

 


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه

ما تعدد رسانه داريم نه تکثر رسانه







بررسي عملکرد و رويکرد رسانه(تلویزیون های) محلي در ايران





ما تعدد رسانه داريم نه تکثر رسانه

 

منتشر شده در: روزنامه اعتماد


 


» ادامه مطلب

نقد روزنامه ی اعتماد

روزنامه ی اعتماد، روزنامه ای «میانه» رو


منتشر شده در: روزنامه اعتماد



» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

کامنت برای یک نویسنده ی افغان


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۲۸, سه‌شنبه

بازداشت یک روزنامه نگار دیگر

بازداشت بهمن توتونچی، روزنامه‌نگار سنندجی


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۲۶, یکشنبه

سپیده دمی پر از عطر لیمو


هوای جان!
دیروز برای بدرقه ی پدر به شدت عزیز و گرامی ام به ترمینال غرب رفته بودم.مدتی را به انتظار نشسته بودیم تا زمان حرکت اتوبوس برسد روبه روی ما یکی از این شرکت های مسافربری تابلو زده بود برای سلیماینه.......

به نظرم هر کس که کورد باشد و آن شعر «جلال ملکشاه » را خوانده باشد با حضور در هر ترمینالی یادش می افتد و دوست دراد با صدای بلند بخواند که:

کی باشد

روزی بیاید

پسرم«کاوه»

ساک سفر به دوش بگذارد و

راننده های گاراج سنندج

داد بزنند:

سلیمانیه......سلیمانیه...

هی!آقای ملکشاه عزیز کجای این جغرافیای دردی؟ که ببینی سنندج نشد تهران شده است و مسولان ترمینال تهران داد می زنند:سلیمانیه.....نجف...کربلا... از زمان حمله ی آمریکا به عراق برای هم میهنان شیعه ی ایرانی راه کربلا  نجف از سلیمانیه  می گذرد. یک زمانی همین دوستان شعارشان این بود راه قدس از کربلا می گذرد...اکنون ظاهرا راه سلیمانیه ی ما و هه ولیر و.. ما نیز از فرودگاه های تهران و استانبول و دمشق می گذرد.بگذرد این همه بر ما گذشت.این نیز بگذرد...

هوای جان!

خبر تازه ای نیست تنها چند نفر در جاده های شهرستان ما بر اثر تصادف با خودروهای حمل اجناس قاچاق هر از چند گاهی همین جوری می میرند.البته فکر نکنی وقتی می گویم جاده حتما منظورم «جاده» است. نه منظورم همین راه های« بُز رو» یا نظامی است که لایه ای آسفالت هم روی آن کشیده اند. می دانی هوای جان یک جورهایی عجیب است که در سال 2008 هنوز جاده ی بین دو شهر از شهرستان های ما(سقز-مریوان) آسفالت هم نشده، دیگر راه آهن و فرودگاه و ...بقیه ی راه های ارتباطی که هیچ!البته فکر نکنی می گویم قاچاق،منظورم قاچاق موادمخدر و از این چیزها است نه در شهرستان های ما این چیزهارا قاچاق نمی کنند!؟؟ حالا چرا قاچاق نمی کنند نمی دانم. در شهرستان های ما همین نیازمندی های روزمره یا شاید هم «ماه مره» قاچاق است و جان انسان هم که اصلا در این میان روزی در برخورد خودروهای حامل قاچاق با یکدیگر و گاهی هم با گلوله های اشتباهی، گاهی هم به دلیل غیر استاندار بودن هیمشگی جاده ها. این گونه مرگ هاست که یاد آن شعر «سید علی صالحی» می افتم که گوید:

آیا میان آن همه اتفاق

من از سر اتفاق

زنده ام هنوز!.



هوای جان!

 همین چند روز پیش یکی دیگر از زنان همین حوالی شهرستان های ما خودش را با آتش سوزاند!می گویم خبر تازه ای نیست باور نمی کنی.آخر این که خبر تازه ای نیست مدت هاست که زنان شهرستان های ما برای به آسمان رساندن فریاد شان و گریز از زندگی در حجم قلمبه شده ی «مردانگی»بیش از حد مردان!!! جامعه ی من! شعله های جان شان را به آسمان می فرستند. منتها این بار این زن اجازه نداد فرزندی که در جان اش بود هوای آلوده ی این روزگار را استنشاق کند و او را نیز با خود برد. و اگر هیچ وقت به «ابوعلا »  شاعر عربی که هرگز ازدواج نکرد حق ندهیم؛ در چنین مواقعی می توانیم با او هم داستان شویم و نوشته ی سنگ گورش را زمزمه کنیم که می گفت:

پدرم در حق من این جنایت را کرد

مرا به دنیا آورد

من این جنایت را

در حق هیچ انسان دیگری نکردم

خبر تازه ای نیست! جز این که همان تنها نشریه ای که برای مان باقی مانده بود و هر هفته با همه ی غرولندی که سرش می زدیم اما می خواندمیش آن هم توقیف شد.«شهروند»را می گویم که عجیب نیست مردمان و حاکمان این سرزمین «شهروند» را بر نتابند که عمری است همه ی کوشش ما این بوده که ما«شهروند» باشیم و آنان رعایای سلطان می خواهندمان. به نظرم بد نیست برای امتحان نشریه ای با نام« رعیه الملوک» منتشر شود. شاید توقیف نشد. باز هم روزنامه وبلاگ ونشریه و وبسایت های دیگر هم همان طور که عرض کرده بودم توقیف شده .می گویند4000هزار کتاب در ممیزی ارشاد، در انتظار مانده است. خیابان ها که اساسا مال مردم بوده و جای مردم دیری است که از 18 تیر78 به بعد مال ماشین های مشکی و مشکی پوشان و نقاب داران و ماشین های سبز شده است.خیابان مال آن ها، کتاب مال آن ها، مجله مال آن ها،کوه ها مال آن ها، پارک ها مال آن ها راستی می گویند در خیابان ها هم دوربین کار می گذارند. صحن مسجد و دانشگاه و.. مال آن ها حتا دریاو ساحلش نیز مال آن ها.... خوب چگونه یاد آن شعر «ماندلشتام» نیافتیم که می گفت:

محرومم کرده اید از دریا،از مکانی برای دویدن

فضایی برای پریدن

پاهایم را به سرزمینی تحمیلی زنجیر کرده اید

چه به دست آورده اید؟

لبانم را چه؟ توانسته اید از جنبش بازدارید؟

اول این نوشته برایت از پدرم گفتم. این مدت قلبش ناخوش بود_قلب کدام مان به خوشی می تپد_ از سرافرازی ام مهمان من بود. با برادر بزرگم دکتر که رفته بودیم سن پدر را پرسیدند؟برادرم گفت تقریبا80 و من گفتم 70شاید75 سال سن دارند. برادرم رو کرد به من و گفت برادر تو تقریبا بیش از 6-7 سال است هر جا صحبت سن پدر می شود می گویی 70؟ راست می گفت و فهمیدم که او واقع بین تر است و من نمی خواهم حقیقت بالارفتن سن پدرم را قبول کنم. نمی دانم، اما می دانم که به قول مرحوم «حسین پناهی»:

ما باید پدران مان را دوست بداریم.

باید برای شان

 دم پایی های ابری مرغوب بخریم .



هوای جان!

خبر تازه تری نیست جز این که: می گویند رییس ستاد انتخاباتی رییس جمهور قرار است وزیر کشور شود و مسئول برگزاری انتخابات سالم.جز این که می گویند صورت زنان را در افغانستان با اسید سوزانده اند.جز این که نفتی که هرگز سر سفره ی ما نیامد، قیمت اش به زیر50 دلار هم رسید.جز این که می گویند: دختری13ساله را سنگسار کرده اند در جایی. جز این که می گویند: دختران نخبه ی این سرزمین که به هزار وسوسه و آرزو درس می خوانند زین پس باید «با اجازه ی بزرگترها» به دانشگاه شهر دیگری بروند. جز این که..... نه خبر تازه ای نیست اما با این همه به گفته ی «یانیس ریتسوس»:



این سیم خاردار ها کجا به پایان می رسند؟

                                  حلزون ها بر جامه ی مرده می خزند

و با این همه ما به این جهان نیامده ایم

                                           که به آسانی بمیریم

آن هم در سپیده دمی که بوی لیمو می آید


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

درخواست مرکز بین المللیPEN از رهبران ایران


ارسال نامه رئيس مرکز PEN، 


به رهبران حکومت ايران در مورد نويسندگان کُرد در بند


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۲۳, پنجشنبه

سياه هم‌چون بلنداي آمريكاي همه(آن‌چه در آمريكا اتفاق مي‌افتد و در ايران نه؟)

 


منتشر شده در:  روزانلاین  


 



» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۲۱, سه‌شنبه

ممانعت از بازگشايی آموزشگاه زبان كوردی در قروه و چند نکته


 پس از آن‌كه در مرداد ماه امسال اداره اماكن شهرستان قروه به بهانه‌ی عدم مجوز فعاليت آموزشی در ساختمان محل برگزاری كلاس‌های زبان كُردی شهر قروه اقدام به تعطيلی تنها آموزشگاه زبان كُردی در اين شهر نمود. مسئولان آموزشگاه مذكور كه با نمايندگی رسمی از مركز سومای مهاباد و با كسب مجوز از شورای شهر قروه از آذر ماه 85 فعاليت رسمی خود را


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

خواب دیدن در آستانه ی چوبه دار

بخش دیگری از شعر فصل یخبندان


سروده ی:رفیق صابر


ترجمه:شهاب الدین شیخی


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۱۷, جمعه

اين روزها همه علیه امنيت ملي اقدام مي‌كنند! شما چطور؟

 


» ادامه مطلب

گفتگو با نعمت احمدی/

15 سال زندان در تبعید برای یاسر گلی


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

برداشتن شعری که کردان در مجلس خواند از وبلاگم

 
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۱۲, یکشنبه

آمریکا هرگز حمله نمی کند و زنانی که به ما نزدیک ترند

 


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

انتشار دوباره ی یک نشریه ی از توقیف در آمده



دو هفته نامه " روژهه لات " دوباره منتشر شد


a5xswr1hhwqy8vtgkxr1.jpg50tywjty2tqp43y995s.jpg


دوست گرامیُ جناب آقای توفیقی(سردبیر سابق دو هفته نامه ی توقیف شده ی هاوار)در ایمیلی خبر انتشار دو هفته نامه ی«روژهه لات» را برای من ارسال کرده که به این شرح است:


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۱۰, جمعه

باد و بامداد

تنهایی های بامداد ی ام را


در روسریت بپیچ


می ترسم


از باد  و


از


پنجره ی باز این قطار


پاییز۸۵

» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۹, پنجشنبه

خريد و فروش راي ملت با كدام مجوز؟


 


» ادامه مطلب

تكثير بهينه‌ي علي آبادي

 


» ادامه مطلب

صبح

صبح که می شود


یاد تو می افتم


 


یاد تو که می افتم


صبح می شود

» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۷, سه‌شنبه

دختر سرگردان



دختر سرگردان۱

به: م-ن

از گل آلود ولگردی های سرنوشت های تلخ...

دخترِی سرگردان!



از باد عاشق دریا و تا ابد همیشه عشق.

دریا طبق تاریک عشق های مدفون ِ خدا بودیم

که باد از یاد های بهاری سفر تا ابدم



ره‌وار و سرکش

اسبی که سرش در آفتاب

                                     ذوب نشده ام

بر دوش پوش کوچ ِ پُر از «چمری۲» مادرم



سفر همیشه من‌ام تا سرانجام باد!



زمین هم گیریم

از ازل آلوده‌ی نگریستن در  سفر و من و...

تنها مادرم  و

چند شهید را به امانتش داده ام



دختر سرگردان!

این همه قاصدک باران

چگونه در آغوش‌ات نگنجیدم؟

اصلا به خاطر مخملیِ نگاهِ دختری

در عشق آمیخته ام و مدام ِ همیشه ی عشق

در سفر و آزادی و سرزمین ام

                                            همه ی شما کی نیامیخته‌اید؟



از رگبار بارش شعرهای‌ام

بر تو ویران نمی‌شوم

دختر سرگردان!

چه اشکالی دارد تو هم عاشق «باد» باد و

من نیز تا خداوند‌، خداي من بادم



در كدام سطر اين دفتر

تار مويت را پري دختر مغموم؟

تنهايي آشكارترين سرود بي«دف» و قاصدك

نمي‌شود كه گريه نكنم

از آه‌هاي سردِ«سه تاريِ» تو و

دوستي هميشه تا هم‌چنان موسيقي

                                                                    



دختر سرگردان!

به دست‌هاي خونين مسيح مسپارم

آزادي در آبي جرعه‌ي آب كف دستان‌اش

قرائت من است

تا

شراب

 شراب

زمين را لبريز مستي‌ام كنم!



تا اكنون هم

هنوز دختري بوي شمال غربي آينه‌است

و من ازلي‌ام آن‌سوي آينه

جهان در نگاهم عشقانه!

بر پروانه‌هاي خيس باران و قاصدك

پسري از دريا تا خورشيد چه‌گونه نَ«باد»م



آسمان در من راه افتاد و

 باران‌هاي كوچه‌اي از عشق درياي‌‌ام سرشار

پنجه‌هاي‌ات را از سر ساز دل‌ام

                                             پرواز ده

آوازستاني كه نمي‌بيني

غمگين‌تر از آن است كه 

                                    نمي‌ميرم!





اكنون تنهايي‌ترين‌ام

مادرم چرا فرصت نكرد

عاشقي‌ام را بميرد

پدرم هم

كه از ضربه‌هاي «دف» من تا ملكوت

                                          كي نرفته‌ايد؟



اين نقشه ي بي سرزمين

رنگ از روي عشق مي‌برد

لبريز بوي _سياست_

زمين خود گناهي است

تا............. آدم

هي تف بر عشق حوا       و

دختر سرگردان

سيب سرخ اندم‌اش

خون دست‌هاي مسيح و

انار

انار

بر آواز‌هاي «دف» من  و

 «حي الله۳» تسبيحي

بر گردن  دختر سرگردان

                                مي‌آويزم...

هم‌چون گيسوان مادرم

_مشتاق دست‌هاي پدرم بود_

ريشه ي درخت است در خاك







دختر سرگردان!

ماه بر آنتن فلزي بام همسايه

خبري سرشار از ملكوت تو ام

لبريز خداي‌ام و

 به باران سوگندم





با كيفي پر از «پنج شنبه»

تا بي حوصلگي‌هاي جمعه‌ي تو

در اين كوچه‌هاي پرتقالي غروب

كه هر گز در پيراهن‌ام نگريسته‌اي

سراسر سفر و لذت سيگارم

دختر!





بر خيابان‌هاي خراب و بي‌عبور خلوتي‌ام

شب‌ام در چشم‌هايم مي‌نگرد

نگاه‌هاي سرابي حريم خيالي رؤيا‌هاي غبارگرفته‌ي خاطره‌هاي خطر

آخ!





شب آلود است

سپيده‌ي تمام دفترهاي‌ام

تا خواب‌هاي سحري دختر سرگردان

كه سرگردان ستاره‌هاي پيراهن‌اش نشده بودم

بر پروانه‌هاي بنفش عشق هم

از هر چه قاصدك نيز

معصيت نباريده‌ايم





دختر سرگردان

شرابانه پريشان باران پروانه و سفر من است

من هم خدا و

            من هم باد و

                               بادِ باد و

                                          باداباد........

پانزدهم فرودين ماه 1379 خورشيدي






۱- عنوان اصلی این شعر در زبان کردی «ویله کچ» welle kich می باشد. که در زبان کردی هم به معنای«ول»هم به معنای «آواره از عشق» هم به معنای«سرگردان» و چندین معنی دیگر می باشد این تعدد دلالت انتخاب یکی معنا را در زبان مقصد سخت می نماید.اما به دلیل تناسب آوایی میان کلمه ی سرگردان و نیز معنای تاکیدی بیشتر سرگردان بودن سرنوشت دختری در سرنوشت پریشان باد و.. لفظ سرگردان برای ترجمه انتخاب شده است.

۲-چه مه ری یکی از اشکال رقص کردی است که برای هنگامه ی عزاداری و مرثیه است و بر عکس رقص عروسی که از چپ به راست گروه رقص حرکت می کند در این رقص از راست به چپ حرکت انجام می پذیرد

۳-«حی الله» یکی از اذکار درویشان و صوفیان اصت که معمولا در تکایا با ضربه ی دف گفته می شود و نیز یکی از «مقام»های سنتی دف می باشد.

۴-باز هم اصل شعر به زبان كردي است و ترجمه‌ي آن توسط فرياد شيري در مجموعه‌ي«عاشقانه‌هاي سرزمين بلوط» به چاپ رسيده است. 
» ادامه مطلب

شعرهای من 2

برخی را نظر بر آن است که وبلاگ من جدی تر از آن است که در آن شعر بگذارم. اما من می گویم شعر هنوز بزرگترین فضیلت انسانی است. از سوی دیگر من نمی توانم شاعر بودن خویش از خویش پنهان کنم از شما چه پنهان! نیز این وبلاگ اکنون یگانه ی رسانه ی بی سانسور من


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ آبان ۳, جمعه

اين تازه نيست قديمي است*(براي عشا مومني)

اين‌كه وسط اتوبان و به جرم سبقت  يا سرعت غير مجاز متوقفت كنند نه امر بديعي است و  نه ناپسند. اما اين‌كه شخصی كه مرتكب چنين تخلفي از قوانين راهنمايي و رانندگي شده‌است يك دختر ايراني باشد كه در آمريكا تحصيل مي‌كند براي انجام امور شخصي و  تحصيلي‌اش به كشورش باز مي گردد و در اين حين همكاري هاي  متقابلي با برخي گروه‌ها و سازمان‌هاي فعال در زمينه‌ي حقوق زنان صورت مي‌گيرد.اما ناگهان در خيابان به جرم يك تخلف رانندگي بازداشت و به سياسي‌ترين بندِ سياسي ترين زندان ايران(بند 209 زندان اوين) انتقال داده ‌شود. خانه‌اش بازرسي ‌شود وسايل شخصي‌اش توقيف ‌شود و خانواده‌اش تهديد ‌شوند كه به شرطي دخترتان آزاد مي‌شود كه به هيچ جا اطلاع ندهيد. به ظاهر امري بديع و نو آورانه از سوي مامورين راهنمايي ورانندگي به نظر مي‌آيد؛اما به باور من اين تنها ظاهر ماجرا است كه بديع مي‌ناميد زيرا كه؛


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

سني‌هاي ايران تحت بي سابقه‌ترين فشارها

منتشر شده در: روزانلاین


به طرز باورنكردني‌اي نسبت به‌همه‌ي سال‌هاي گذشته در ماه رمضان كه ماه مهماني خدا و ملاطفت و ‏مهرباني براي مسلمانان به شمار مي‌رود اقليت مذهبي مسلمان سني تحت بي سابقه‌ترين فشارهاي عقيدتي، ‏رواني، تبليغاتي و حتا جاني و مالي از سوي تندرو‌هاي مذهبي شيعه قرار گرفتند و دولت هم هيچ‌گونه اقدامي ‏براي امنيت جاني و حيثيتي و عقيدتي اين گروه از شهروندان خويش انجام نداد و تا به امروز هم در سكوت به ‏سر برده است. دامنه‌ي اين فشارها تا جايي ادامه پيدا كرد كه مولوي عبدالحميد اعلام كرد كه "اگر اين ‏برخوردها و فشارها ادامه داشته‌باشد مردم اهل سنت در باره‌ي شركت در انتخابات رياست جمهوري آينده ‏تجديد نظر خواهند كرد و امكان آن وجود دارد كه حتا در انتخابات شركت نكنند".‏



اما اين اتفاقات از چه زماني و با چه ويژگي‌هايي روي داده‌است كه داد اعتراض سني‌ها تا اين سطح بالا ‏آمده‌است؟ نوشتار زير اشاره به برخي از اتفاقاتي است كه در اين مدت بر سني‌ها در ايران رفته است.‏



» ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۲۸, یکشنبه

استبداد آموزشی

مردی وارد دفتر معلمان در مدرسه شد و گفت من قلیچ خانی هستم و آمدم از وضع درسی و اخلاقی فرزندم باخبر شوم. کلاس سوم... درس مي‌خواند.......


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۲۶, جمعه

لیلا در ویرانه ی روح

بخش‌هاي كوتاهي از شعربلند «فصل يخبندان»

شاعر: رفيق صابر

مترجم:شهاب‌الدين شيخي



شاه‌دخت ميان چرت چشم مي‌گشايد

در برابر آيينه‌ي يخ شه گيسوي‌اش را

به باران شانه مي‌كند



سيوه خان ي!*

امشب در منظومه ي چشمانت لنگر مي‌گيرم.

آمده‌ام در بوسه گانت بگيرم.

سيوه خان ه

امشب تندر را زين مي‌كنم،برت مي‌دارم.

از تيغه‌ي جنگل بالا مي روم

چراغي بر شاخه ي شب مي‌آويزم

ميان دو قله

ابري را تاب مي بندم برايت.

..

...

..

خيمه‌اي بي ستون و خاك

غاري

بوته‌اي را در جنگل

برايت آشيان خواهم كرد.

كجايت برم سيوه خان ه!

در اين شب باد و بوران

نمي رسم به كردستان!

......................

...................

................

شاه‌دخت گهواره‌ي آينده رامي‌جنباند

مي‌دانم

جانا!

مي‌دانم

عشق تو طوقي ابدي ‌است بر گردن!

...

....

...

عشق‌ات سوزاندن است،اشغال‌گري است.

بدون تو اما، اي سردار روح من

زندگي تبعيدگاه و

تبعيدگاه هم تونل مرگ است!





ليلاي من لشكر تاتار است

لشكر بربر و عرب و ترك و قاجار است

ميان غبار قرن‌ها گم‌ام مي‌كند،

كودتا و زلزله است

سرزمين روح را ويران مي‌كند

ليلاي من خوابي است ياغي

به راه‌هاي محال‌ام مي‌برد

مي‌دانم

جانا!



مي‌دانم

.

.



ليلاي من در ويرانه‌ي روح«نشا»ها را آب مي‌دهد

ترس از پنجره‌ي دل و

ترس روي صورت‌ام را پاك مي‌كند

عمر را به شعله پرچين مي بندد.

تنها تو سردار اين روح شعله وري

آواز اين حنجره‌ي گرفته‌اي.

تنها تو خواب ياغي اين شاعر تبعيد شده‌اي







*seve xane -اسمي است براي معشوق و نام معشوقی در یکی از افسانه ها عاشقانه ی کردی،اگر بخواهيم لفظ به لفظ معني‌اش كنيم مي توان گفت:سيب خانم يا سيب بانو.اما از آن جا که هم اسم خاص است وهم یادآور آن افسانه بنابر این ترجمه پذیر نیست.
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۲۳, سه‌شنبه

وبلگ رسانه‌اي تاثيرگذار



مطلبي كه مي‌خوانيد براي اثبات اهميت وبلاگ نويسي و كثرت و قدرت پوشش مخاطب در اين‌عرصه ي مجازي مي‌باشد و اگر به وبلاگ خودم اشاره‌كرده‌ام به اين دليل بوده كه آمارهاي وبلاگ خودم به طور كامل در دسترس‌ام بوده و قابل استناد بوده‌است نه هيچ دليل ديگري.


 باشد كه نويسندگان توانا و حتا جوان به نوشتن ترغيب و تشويق شوند آن‌هم در زمانه‌اي كه مطبوعات در محاق به سر مي برند و نيروهاي اهريمني بسياري ما را از نوشتن آن‌چه مي‌انديشيم باز مي‌دارند.



مطلب را در ادامه ی مطلب بخوانید..........


 


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۲۲, دوشنبه

پایان موقت اعتصاب غذای سراسری زندانیان سیاسی کرد

پس از گذشت ۴۵ روز از اعتصاب غذای سراسری زندانیان سیاسی و مدنی کورد در زندانهای مختلف، این زندانیان روز پنچشنبه با صدور بیانیه‌ای تحت عنوان"محکوم به‌ پیروزی هستیم" "توقف موقت اعتصاب غذا"ی خود را اعلام کرده و اعلام داشتند که‌ با دست یافتن به‌ پاره‌ای از مقاصدشان و درخواست بسیاری از شخصیت ها و فعالان و سازمان های حقوق بشری و سیاسی مبنی بر به‌ خطر نیفتادن جان اعتصاب کنندگان، مطالبات خود را از طرق مدنی دیگری پیگیری خواهند کرد ...



متن کامل خبر ار در ادامه ی مطلب بخوانید:


» ادامه مطلب

نامه‌ي جمعي از نويسندگان شناخته‌ شده‌ي كرد برای درخواست و استقبال از از اتمام اعتصاب غذاي زندانيان س

 جمعي از نويسندگان  و روزنامه‌نگاران و دانشگاهيان و روشنفكران شناخته‌شده‌ي كورد، در نامه‌اي سرگشاده به زندانيان  اعتصاب كننده، ضمن اعلام حمايت خود ازاين اقدام دموكراتيك و توصيف آن چون حركتي رهايي‌بخش، اعلام كرده‌اند كه اين اعتصاب غذا مبارزه‌اي است براي دفاع از شان حيات معنادار.


 اين روشنفكران كه نامه‌شان را قبل از پايان دادن به اعتصاب غذاي زندانيان  در سايت خبري رنسانس منتشر كرده‌بودند در پايان  از زندانيان نيز درخواست كرده‌اند كه به اعتصاب خود پايان دهند.


متن كامل نامه بدين شرح است:


» ادامه مطلب

سفر اجباري دوباره به شهرستان و بي خبري وبلاگ من

باز هم این آخر هفته به دلایلی مجبور به سفر به شهرستان شدم و آز آن جا که در خانه ی پدری  به هیچ گونه وسیله ی ارتباطاتی جز موبایل خودم دسترسی ندارم و حوصله ی به کافی نت رفتن و نشستن پشت میزهای آن جا را ندارم بنابر این از مدیرت وبلاگم در اين مدت ناتوان بودم و در این مدت هم خبرها و وقایعی روی داد که قابل تامل بود


خبرهایی چون ................


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۱۸, پنجشنبه

پرانتز باز و بسته(آسانسور را به بیمارستان ببر)*



پرانتز باز و بسته(آسانسور را به بیمارستان ببر)*

..........(

تا روء يای من...

خيابان دراز تر از پارسالت!

بس است آنقدر بر سرو که سبز می ميری!؟

در مکعب های سفيد ديواری زندگی کنم....

خدا می داند

يا هر کس غير از خدا

آن قدر ررر  حسرت و سفر و دريا بودم...



استاد

پرانتز پشت )(پرانتز

در طاقت و حوصله ی درناييم می گشايد

(

خانم!

دستم را در گزاره ی چشمهايت بنويس

تا پدرم هر چه «من» است

در يک تاکسی ترديد

ب«چپ»د  در گوشه ای از سينه اش

سینه

بر سینه

ام بگذار

تا این [بوسه]را از کروشه خارج کنم. 

------



غروب  ها

در آسانسوری عروج می کنم

بوی زن ميدهد

و

صبح نگاه دختران خيابان

طعم بيمارستان



پرانتز بسته  استاد  مادرم مرد!   

)



خط تيره(ــ)

بگذار پشت گام های من

نگاهم را به ولگرد ترين گربه ی شهر بسپار

اين دختر می ترسد

دستش را در ايستگاه اتوبوس

جا بگذارد...

ــ خانم!

اندامت به شيوه ای فجيع روحم  را می آزارد



ــ آقای شيخی!

می ترسم اين ايستگاه از اين خلوت تر شود

تنها عاشق تو شوم!؟

 من عاشق طعم کتاب و بوسه های تو هستم

ــ نه!

شهاب آن قدر  تعطيل است ..که

نمازش رادر صفحه های قرمز تقويم  می گزارد



ــ

خيابان لبريز از اضطراب پيراهن من است

آقا!

شما دستتان آلوده ی

رنگ سرخ دور ترين هميشه ی من است

التماس می کنم!

اين نقشه را از دلم نشوييد

من

دلم

تنها

به اندازه ی اين نقشه خالی است...................

اما

تا هرچه نقطه چين.....

پياده رو های شما را می پيمايد

جغرافيا به پای من  تنگ است





*اصل این شعر به زبان کوردی در تابستان سال۸۰ سروده شده و با ترجمه ی دوست خوبم فریاد شیری در ماهنامه ی عصر پنج شنبه به زبان فارسی به چاپ رسیده. اما این ترجمه ی خودم می باشد.
» ادامه مطلب

شعرهای من

آن بالا در معرفی خودم بعد از نوشتن نام ام اولین گزینه را برای معرفی خود واژه ی شاعر انتخاب نموده ام. اما احساس می کنم که  هیچ یک از خوانندگان با این سبک از نوشته ها یی که تا به حال نوشته ام هوایی از ترنم شاعرانه تنفس ننموده اند. راستش باید بگویم سر آغاز من به شعر بر می گردد و برای معرفی خودم هیج واژه ای را متناسب تر از شاعر نمی دانم.اگر چه در عرصه ی نوشتن دورترین همسایه ی شعر یعنی سیاست و.. برگزیده ام اما سیاست و دنیای آن انتخاب من نبود و من انتخاب او بودم.زیرا هنوز احساس می کنم که من نه سیاسی ام  و نه سیاسی نویس بلکه اتفاق افتادن این انتخاب از آن روست که در هر جامعه ای که پای سیاست تا شخصی ترین امور انسان دراز شده به گفته ی فمینیست ها «هرآن چه شخصی است سیاسی است». و به قول شیمو رسکا چه بخواهی چه نخواهی حرف هایت سیاسی تعبیر می شود. در واقع شاعر از دید من کاری جز این ندارد که اعتراض و انتقاد خود را نسبت به واقعیتی ـکه به قول «کامو» اگر هنر نبود مارا خفه می کردـُ در صورتی دیگر بنیان نهد و به زبانی دیگر برای مردم بازگو کند.اما اگر خواست با همان زبان مردم و زبانی که حاکمان بدان زبان به تغییر حقیقت مشغول اند بنویسد آن گاه نوشته اش به جای شعر مقاله ای سیاسی می شود.


 در هر صورت این بحث را مجال دیگر می باید. اما از این به بعد گاهی شعرهای ام را در این جا می گذارم.باز هم به امید نظرات منتقدانه ی شما.



برای شروع یکی از شعرهای ۸-۷ سال پیش را می گذارم .اگر چه شعر تاریخ ندارد و به ویژه این شعر اما دوست دارم آشنایی شما با شعرهای من با این شعر اتفاق بیافتد. برای استقلال شعر  شعر را در مطلب بعدی بخوانید 

» ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۱۶, سه‌شنبه

کاهش حکم هانا عبدی و روسیاهی برای زغال

از سه روز پیش من از کانال های شخصی از شکستن حکم هانا عبدی که در حکم قبلی دادگاه به ۵سال حبس در گرمیه محکوم باخبر شده بودم اما اخلاقا منتظر اعلام رسمی آن از سوی دکتر شریف وکیل هانا و روناک بودم. تا امروز خبرآن را در سایت تغییر برای برابری دیدم.  که در آن دکتر شریف از کاهش حکم ۵سال در تبعید هانا به یک سال و نیم  در شهرستان رزن  در استان همدان خبر داده اند. ..



» ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۱۵, دوشنبه

در خواست بیش از هزار فعال اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، دانشجویی و زنان از زندانیان:

لطفاً به اعتصاب غذای خود پایان دهید


 


از روز دوشنبه چهارم شهریور ماه 1387 زندانیان سیاسی و مدنی کُرد اعتصاب غذای نامحدودی را در اعتراض به وضعیت وخیم حقوق بشر در زندان‌های ایران آغاز کردند. اعتصاب کنندگان با صدور اطلاعیه‌ای خواهان «در پیش گرفتن رفتاری شرافتمندانه با زندانیان و پایان دادن به رفتارهای غیرانسانی با آنان»، «توقف صدور و اجرای حکم اعدام»، «پایان دادن به تبعیضات ملی مذهبی و جنسیتی و تبعید زندانیان»، «تأکید بر حضور ناظران سازمان‌های حقوق بشری داخلی و بین‌المللی در زندان‌ها»، «اصلاح دستگاه قضایی ایران» شده‌اند.


 اعتصاب کنندگان سیاسی و مدنی طیف وسیعی از زندانیان مدنی و سیاسی و عقیدتی، از اعضا و هواداران احزاب کُرد تا فعالان حقوق بشری کردستان، فعالان کمپین یک میلیون امضا، معلمان و دانشجویان را شامل می‌شوند. با آغاز این اعتصاب از سوی برخی زندانیان در سنندج و ارومیه اعتصاب غذا به زندانیان شهرهای دیگری چون تهران، سقز، مريوان و ماكو گسترش یافت. بنا به گزارش کمیته‌ای که برای پیگیری وضعیت زندانیان تشکیل شده و همچنین گزارش‌های خانواده‌های زندانیان، طی 40 روز گذشته برخی از زندانیان سیاسی و مدنی برای همبستگی با دیگر زندانیان به طور دوره‌ای دست به اعتصاب غذا می‌زنند و برخی دیگر همچنان به اعتصاب نامحدود خود ادامه داده‌اند به طوری که سلامت بسیاری از آنان که غالباً بیمار هم هستند با خطر جدی مواجه شده است. ...


متن کامل بیانیه و اسامی را در ادامه ی مطلب بخوانید


 


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۱۳, شنبه

قالب وبلاگ من و تعطيات عيد فطر در شهرستان و مدرك كردان و مسائلي ديگر

بدون شک بر همگان روشن است که برخورد اولیه ی هر مخاطبی با هر رسانه ای برخورد با فرم ظاهری و ساختارشکل یافته ی آن به عنوان طرحی که در اولین نگاه حظ بصری خواننده را می نوازد یا می آزارد،مي‌باشد.  مسائل به ظاهر ساده ای از قبیل لوگو محل قرار گیری تیتر عکس و.. اگر چه ما فكر مي‌كنيم فقط براي حرفه‌اي ها معني‌دار است اما تجربه نشان داده كه همان خواننده‌‌هاي معمولي هم به رسانه‌هايي كه از فرم ظاهري زيباتري بهره مي‌برند روي خوش نشان مي‌هند. از اين رو شخص من هر زمان در هر رسانه‌اي مشغول به كار بوده‌ام بخش زيادي از انرژي‌ام را بر فرم ظاهري روزنامه يا صفحه و يا بخشي كه مسئوليت آن‌ برعهده‌‌ام بوده،گذاشته‌ام.


همان‌طور كه در يادداشت قبلي اشاره كرده بودم .....


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۹, سه‌شنبه

چند نكته در باره‌ي اعتصاب غذاي زندانيان سياسي مدني كورد

 حقوق شهروندي از كليدي‌ترين مفاهيم جامعه شناسي سياسي و نيز بحث‌هاي تخصصي علم حقوق بوده و هنوز هست.  وميان تئوريسين‌ها و نظريه پردازانُ هميشه مناقشه‌هاي فراوان بر انگيحته است البته مخالفان يا تحديد كننده‌هاي حقوق شهروندي تئوريسين‌هاي جناح حاكم و يا وابسته به قدرت بوده‌اند يا در بهترين حالت طرفداران نظريه‌ي دولت و موافقان بسط و توسعه‌ي آن روشنفكران مستقل و طرفداران مردم و در نهايت طرفداران نظريه‌ي ملت.

در اين‌جا نمي‌خواهم وارد بحث تخصصي آن بشوم و تنها مي خواهم به چند نكته در رابطه با يكي از بي نظير‌ترين اتفاقات روي‌داده در عرصه ي فعاليت‌هاي مدني و سياسي در اين‌چند ساله‌ي اخير بپردازم.

حقيقتا نمي‌توان از كنار چنين روي‌دادي كه در آن عده‌ي كثيري از زندانيان يك جامعه اعلام به اعتصاب غذايي در اين سطح و با اين گستردگي را اعلام و آن را عملی هم نمایندُ به آساني گذشت.همه‌ي ما مي‌دانيم هر شهروند در هر جامعه‌اي از يك سري حقوق به نام حقوق شهروندي برخوردار است و حتا اگر اين شهروند به دلايلي درست يا نادرست زنداني شده باشد باز هم از مجموعه‌اي حقوق به نام حقوق متهم مجرم و زنداني برخوردار است. كه يكي از آن حقوق كه در همه حال از آن برخوردار است.حق مالكيت واراده‌ي تصميم‌گيري در مورد جسم خودش مي‌باشد كه يكي از راه‌هايي كه زنداني سعي بر اعمال اراده‌ي خود بر بدن‌اش را دارد تصميم به اعتصاب غذاست كه به نوعي يادآوري اين نكته به كساني‌است كه قصد اين را داشته‌اند كه به وي بفهمانند كه ما جسم تو را در بند نگه داشته‌ايم تا با آن نتواني فعاليتي عليه ما انجام بدهي،كه جسم من هم‌چنان در ارده‌ي من است. اكنون يك سوال پيش مي‌آيد كه آيا ما به عنوان شهروندي كه هنوز از حق بيرون زندان بودن بخورداريم وظيفه‌اي در قبال آنان‌كه در زندان به سرمي‌برند داريم يا نه؟در اين زمينه چند نكته را لازم به يادآوري مي‌دانم.

1-برخورد اوليه با اين خبر به نظر من برخوردي از روي  ثواب نبود و بيشتر بوي مسكوت نگه‌داشته شدن آن مي‌آمد تا بوي حمايت يا حتا پوشش. اين برخورد متاسفانه نه تنها از سوي فعالان سياسي و مدني غير كرد،بلكه از سوي تعداد زيادي از نويسندگان و روزنامه‌نگاران و فعالان كرد كه بسيار هم داعيه به شدت روشنفكربودن دارند نيز صورت گرفت كه البته اين افراد بيشتر از گروهي بودند كه به نوعي وابستگي فكري عجيبي به روشنفكران غير كورد دارند و سابقه‌ي فكري و فعاليت‌هاي‌شان اين را نشان مي‌دهد. این گروه معمولا منتظر مي‌مانند ببيند بزرگان و زعماي فكري‌شان در ديگر گروه‌ها چه واكنشي را در پي مي‌گيرند كه آن‌ها هم به همان راه بروند و اگر در موردي همانند اين مورد آن‌ها راه سكوت و بي‌خبري برگزييند اينان نيز يا دست‌پاچه مي‌مانند و نمي‌دانند چه‌كار كنند و يا باز با تاسي از آن‌ها سكوت را برمي‌گزييند و حتا در وبلاگ‌هاو وب سایت های شان و ...خودشان را به هزار و يك موضوع مشغول مي‌كنند كه مبادا فرصت اين را پيدا كنند در اين باره حتا يك سطر بنويسند.

2-متاسفانه باز هم اين بار يك برخورد شاه‌كار از سوي برخي فعالان سياسي و مدني و مدعي روشنفكري صورت گرفت كه من تا به حال چنين برخوردي را مشاهده نكرده بودم. برخوردي دور از شان  و حیثیت روشنفكري و دور از شان احترام به يك زنداني سياسي_مدني.اين برخورد چيزي نبود جز زير سوال بردن اقدام اين زندانيان و طرح پرسش بي‌شرمانه‌يُ آيا واقعا  این ها اعتصاب غذا كرده‌اند يا نه؟ و يا اين‌كه ما از كجا بدانيم كه آن‌ها در اعتصاب غذا هستند؟ راستي اگر اين زندانيان كورد نبودند باز هم چنين پرسشي مطرح مي‌شد؟ آيا ما به ياد داريم كه در موارد ديگري كه يك زنداني اعلام اعتصاب غذا كرده چنين پرسشي حتا به ذهن رسيده باشد؟راستي چه كسي مي‌تواند به زنداني كه اعلام اعتصاب غذا كرده‌است بگويد ما از كجا بدانيم كه راست مي‌گويي؟ و آيا ما به صورت عملي مدرك مستدلي داريم كه فلان زنداني سياسي قبلي كه اعلام اعتصاب غذا كرده بود،واقعا اعتصاب كرده بود؟ و آيا تعداد ليوان های آبي را كه در روز مي‌نوشید مي‌شمرديم؟ و...

3-نكته های بعدی در اين‌جا متوجه كميته‌‌هاي اطلاع رساني و پي‌گيري خبر‌هاي اين زندانيان مي‌باشد. متاسفانه به دلايلي كه ممكن است معقول هم باشد. كميته‌ي اطلاع رساني در خارج از مرزهاي ايران بود و همين امر اولا به بعضي تاريك‌انديشان و ترسو‌ها واين بهانه را مي‌داد كه سوال‌هايي از جنس سوال بالا را مطرح نمايند زيرا به باور آن‌ها شما از كجامي دانيد و چگ.نه خبر کسب می کنید كه داريد گلوي خود را پاره مي‌كنيد

4-نوع اطلاع رساني و اعلام اوليه كه از يك اعتصاب غذاي همگاني و با تعداد بالاي زندانيان خبر مي‌داد و چنين احساسي را بر مي‌انگيخت كه انگار همه‌ي زندانيان سياسي ومدني با هم شروع به اعتصاب غذا نموده‌اند و اطلاعيه‌ها وخبرهاي بعدي كه هر روز خبر از پيوستن گروهي ديگر به اعتصاب غذا را مي‌داد ونيز زمزمه‌هاي بعدي مثل دوره‌اي بودن اعتصاب غذا از سوي برخي از زندانيان و يا خبرهايي از سوي كساني كه ادعاي كسب اطلاع از برخي از زندانيان را داشتند مبني بر اين‌كه اصلا فلاني در اعتصاب به سر نمي‌برد، باعث تشكيك در خبر اوليه و زير سوال بردن‌هاي كليت ماجرا مي‌شد.

5-عدم برگزاري و انجام مصاحبه‌هاي راديويو تلويزيوني يا مطبوعاتي با ياران و نزديكان درجه‌اول زندانياني كه در اعتصاب غذا به سر مي‌بردند و اين‌كه اطميناني از سوي آن‌ها به مخاطبان داده شود يا اطلاع رساني از وضعيت جسماني و سلامتي آن‌ها از سوي خانواده‌هاي‌شان باز هم از نكات ديگر سوء خبر رساني درباره‌ي اين وضعيت بود كه متاسفانه باز بهانه‌اي به دست كج‌فهماني مي‌داد كه سعي در كم‌رنگ جلوه‌دادن اقدام اين گروه از زندانيان در بند را مي‌داد.

اما با اين همه نمي‌توان اقدام گروهي را كه سعي در بي اهميت جلوه دادن چنين اقدام قانوني و مدني را از سوي گروهي از انسان‌ها كه به خاطر فعاليت‌هاي سياسي و يا مدني به زندان افتاده‌اند و بيشتر آن‌ها يا با احكام بسيار سنگين از جمله اعدام و حكم‌هاي بالاي ده سال و پنج سال روبه‌رو شده‌اند يا در وضعيت بلا تكليفي به سرمي‌برند، را نكوهش نكرد و بهانه‌هاي آن‌ها را واهي نپنداشت.گيريم همه‌ي ضعف‌هايي كه من خود به عنوان نقد در اطلاع رساني در اين‌باره بر شمردم درست باشد. گيريم كه اصلا 80نفر نه و مثلا50 نفر نه 10نفر و يا اصلا 5نفر در اعتصاب غذا به‌سر مي‌بردند آيا باز هم اين توجيهي براي سكوت ما بود.آيا حتما عده‌اي از آن‌ها خداي ناكرده بايد بميرند يا مي‌مردند كه باور مي‌كرديم كه واقعا چنين اتفاقي در حال رخ دادن است؟آيا به فرض درستي همه‌ي انتقادات من  و ديگر انتقادهاي موجود مگر ما نمي‌دانيم امكان نظارت آزاد و كسب اطلاع درست از وضع زندانيان سياسي با چه مشكلات عديده‌اي روبروست كه انتظار خبر رساني كاملا مطلوب و درست را داشته‌باشيم؟ و بسياري آياهاي ديگر.

در اين‌جا و در پايان اين يادداشت به ياد آن شعر شاملو مي‌افتم كه به درستي سرود كه:

در به در تر از باد

در سرزميني زيسته‌ام

كه هيچ گياهي

در‌ آن نمي رويد

اي تيز خرامان!

لنگي پاي من
از ناهمواري راه شما بود.
» ادامه مطلب